مهربانم:
من به اميد آنروز که چشمانم هر صبح برچشمان تو بازگردد به انتظار نشسته ام.
من به اميد انروز کi طپش قلبت
هر صبح و شام اهنگ موزون زندگيمان را درگوشم بنوازد لحظه شماري ميکنم.
من نياز دستان گرمت را برگونه هاي سردم احساس مي کنم
و آن دم عيسايي روح پاکت را که به زندگي سراسر يخ زده ام گرما مي بخشد،
تمنا مي کنم.
نازنينم:
از من روي مگردان،
چرا که اين بوته ي کوچک مغرور هرچه دارد از تو دارد،
اگرچه اين نو بوته بارها درمقابلت قد علم کرده و ازخود مي گويد،
اما خودش خوب مي داند که حتي اين >خود<راهم ازتو دارد.
اين بوته بي تو روزي در تندبادهاي سهمگين زندگي خواهد لرزيد
ودرزير تازيانه هاي آن از ضعف جان خواهد سپرد.
عزيزم:
اگر روي برگرداني و خطاي اين طغيانگر را ناديده بگيري
و پيش ار آنکه سرماي زمستان اورا سخت از پاي دراورد
و پيکر بي جانش را درلابه لاي صخره هاي سرد مدفون سازد،
بار ديگر گرمايت رادروجودش جاري سازي شايد روزي اين بوته،
درختي تنومند گردد وهميشه شکرانه ي بخشايشت را به جاي آورد.
آري بي شک باتو تاابد چنين خواهد شد.
نظرات شما عزیزان:
|